مسافر مهتاب

متن مرتبط با «ماه و ماهی علیرضا بدیع» در سایت مسافر مهتاب نوشته شده است

چه کسی بود که صدا زد سهراب ؟

  • فقط گفتم : ممنونم از اینکه صدام زدی دعوتم کردی و به این راحتی دست منو گرفتی اوردی پیش خودت !می دونستی دیگه اون آدم خوبه سابق نیستم ولی باز راهم دادی در رو به روی من باز کردی ...هزار بار از این بنده نوازی ممنونم آقا جون بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آهای زمونه ...گردونه ات رو کی داره می چرخونه؟!

  • یه ترانه ملو از طاهر قریشی هم صداش و هم شعرش گوشو دلت رو نوازش میده هم بارونی که حالا فقط توی موسیقی نوازشگرانه صورتت رو میشوره ...آهای زمونه آهای گرداننده گردونه زمونه هوای دل ضعیف مارو داشته باش و یک چند بر مراد ما بچرخون❤ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هیهات از عهد سست تو !

  • من عهد تو سخت سست می‌دانستم بشکستن آن درست می‌دانستم این دشمنی ای دوست که با من ز جفا آخر کردی نخست می‌دانستم... مهستی گنجوی, ...ادامه مطلب

  • به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش...

  • به دورِ لاله قدح گیر و بی‌ریا می‌باشبه بویِ گُل نفسی همدمِ صبا می‌باشنگویمت که همه ساله مِی پرستی کنسه ماه مِی خور و نُه ماه پارسا می‌باشچو پیرِ سالِک عشقت به مِی حواله کندبنوش و منتظرِ رحمتِ خدا می‌باشگَرَت هواست که چُون جَم به سِرِّ غیب رَسیبیا و همدمِ جامِ جهان نما می‌باشچو غنچه گرچه فروبستگیست کارِ جهانتو همچو بادِ بهاری گره گشا می‌باشوفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنویبه هرزه طالبِ سیمرغ و کیمیا می‌باشمریدِ طاعتِ بیگانگان مشو حافظولی معاشرِ رندانِ پارسا می‌باش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در اندرون من خسته دل ندانم کیست؟

  • بی گمان در من کسی ترانه می خواند شعر می بافد قصه می سراید کسی که در من زمزمه می کند ترانه های را که به فراموشی سپردهام او در من زندگی می کند او به من نهیب می زند امروز برایم خواند :من مرغ لاهوتی بدم ، دیدی که ناسوتی شدمدامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم...او مرا می داند او مرا خوانده است او تمام من است ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رد اندوه...

  • روی صورتم از گذر زمان دو خط باریک افتاده آن هم در گوشه های لب!به گونه ای میفریفتم خود را که خوب است بیشتر خندیده ای!صادقانه گفته ام ، خود را میفریبم ،آدمی که بین دو ابرویش چین افتاده یک تابلو ایست دارد با اخم می گوید آهای آدمها ، آهای زندگی بس کن !ولی من که بازی آموز خوبی از روزگار نبودم سیلی خوردم و خندیدم زندگی و آدمهایش با دل ریش من به صلح نیامدند!این خط ها که وا می روند روی صورتم حالا دیگر رد اندوه نام گرفته اند ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به مار ماهی مانم نه این تمام و نه آن

  • سر صبحی وقت برای نوشتنم خوش افتاده  بود  اما نارفیقی در کنارم بود  که روا نبود  پیش او دست به دامن قلم ببرم  و این شد الهه کلمات ازمن روی بر تابید...در رویا خود  را روی ریسمانی دیدم بر فراز دو دریا  که یکی غرق در طوفان و باد های سهمگین بود آن دیگری در پس فریبندگیش گردابی مکنده را آبستن بود  و من روی طناب  راه درازی را می بایست طی کنم  راه بی پایانی...من بند باز نیستم  و تاول های راهی که آمده ام لب باز کرده اند  و در من از طوفان های گذر کرده  درد های فراوانی به یادگار است ...من مثل آن میهمان ناخوانده ایم  که مرا از پنجره پس فرستاده اند  و من چنگ انداخته ام به زلف پنجره  گوشهایم را گرفته ام   تا صدای درنده و سهمگین طوفان را نشنوم  چشمهایم را بسته ام  تا  قطره های بلا را نبینم  اما  تنم خیس و خسته و زخمی است از حقیقتی که جریان دارد  حقیقت سیال و سیاهی که مرا می بلعد حقیقتی که من انکارش  می کنم  بیشتر و بیشتر مرا در میان میگیرد  خدای من  زندگی مرا چه فرض کرده است  مگر من همان دختر مو فرفری  ۷ ساله نیستم  که دنبال همبازی هایم  توی میدانی محله قدیمی می دویدم  و فقط نگران این بود که باز زمین نخورم  باز زانوهایم زخمی نشود  ! اما باز زمین به زانو هایم  زخم میزد  و من دوباره می دویدم من از کودکی های به کرات خاطره پرواز کردن  روی زمین را دارمبی راهه رفتم چیست ؟یاد این شعر مولانا افتادماز خون من آثار به هر راه چکیده استوندر پی من بود و به آثار مرا یافت...من بوی خون می دهم و او  آن بی رحم بد سگال , ...ادامه مطلب

  • دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده...

  • خسته ام بیمارستان بوعلی ال پی تشخیصی, ...ادامه مطلب

  • روز بدبختی

  • بعد از مهمونی شب تولدش سرامیک های  زیر پارکت زد بالا دقیقا وسط هال به سمت  ورودی...و هر بار که از رویش رد  میشدیم صدای ساییده شدن سنگهایش روح خانه را می خراشید .  پس از کلی دست دست کردن از سمت مقام مس, ...ادامه مطلب

  • تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن

  • نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن در این حصار جادویی روزگار بشکنچو شقایق از دل سنگ برآر رایت خونبه جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکنتو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانهلب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن«سر آن ن, ...ادامه مطلب

  • وای از آن روز...

  • وای از آن روز که پرده ها برافتد از آن روزی که نقاب ها پس بیفتد و اکتفای چهره های پر افسونمان را نکند, ...ادامه مطلب

  • آنچنان روی دست زندگی مانده ام که حتی خواب هم مرا نمی برد

  • خسته‌ام و سرم هم حسابی از بعد از ظهر درد گرفته توی رختخواب از شبیخون افکار آشفته یا پلیدم بود که گذر خواب بر چشمان به راه مانده من نیفتاد و من عزم آشپزخانه کردم قیمه بار گذاشتم و یک دو سیبی هم به کام , ...ادامه مطلب

  • یک زمانم بهل ای جان که خموشانه خوش است...

  • یه وقتهایی  همه چیز زیادی است ...آنقدر توان نخواهی داشت خودت یا عزیزترین عزیزانت در کنار داشته باشی...بینهایت تنهایی را می خواهی نه اینکه افسرده باشی و حال دلت کوک نباشد نه !حتی خود خودت هم در این میانه زیاد میآوری...هر نجوایی گوش را خراش می دهد ،هر خیالی ذهن را می فرساید و  هر لبخندی سهمگین است خاموش زیر پت پت چراغ زندگانی راه را بر عبور افکار راه و بیراه ببند... , ...ادامه مطلب

  • کاروان

  • دیراست گالیا ، در گوش من فسانه دلدادگی مخوان دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواهدیر است گالیا! به ره افتاد کاروانعشق من و تو ؟     آه   ،  این هم حکایتی استاما درین زمانه که درمانده هر کسیاز بهر نان شب  ، د, ...ادامه مطلب

  • مرا هزار امید است و هر هزار تویی

  • توی  همه گم کردنی های زندگی تنها کسی که یافتنی است خودت هستی. , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها