مسافر مهتاب

ساخت وبلاگ

فقط گفتم : ممنونم از اینکه صدام زدی

دعوتم کردی و به این راحتی دست منو گرفتی اوردی پیش خودت !

می دونستی دیگه اون آدم خوبه سابق نیستم ولی باز راهم دادی در رو به روی من باز کردی ...

هزار بار از این بنده نوازی ممنونم آقا جون

مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 18:22

یه ترانه ملو از طاهر قریشی هم صداش و هم شعرش گوشو دلت رو نوازش میده هم بارونی که حالا فقط توی موسیقی نوازشگرانه صورتت رو میشوره ...آهای زمونه آهای گرداننده گردونه زمونه هوای دل ضعیف مارو داشته باش و یک چند بر مراد ما بچرخون❤

مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 19:04

من عهد تو سخت سست می‌دانستم بشکستن آن درست می‌دانستم این دشمنی ای دوست که با من ز جفا آخر کردی نخست می‌دانستم... مهستی گنجوی مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 19:04

گر تیغ بارد در کوی آن ماه

گردن نهادیم الحکم لله

آیین تقوا ما نیز دانیم

لیکن چه چاره با بخت گمراه

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم

یا جام باده یا قصه کوتاه

من رند و عاشق در موسم گل

آن گاه توبه استغفرالله

مهر تو عکسی بر ما نیفکند

آیینه رویا آه از دلت آه

الصَبر مُر و العُمر فانٍ

یا لیت شعری حتام القاه

حافظ چه نالی گر وصل خواهی

خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه

حافظ که می داند

مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 19:04

به دورِ لاله قدح گیر و بی‌ریا می‌باشبه بویِ گُل نفسی همدمِ صبا می‌باشنگویمت که همه ساله مِی پرستی کنسه ماه مِی خور و نُه ماه پارسا می‌باشچو پیرِ سالِک عشقت به مِی حواله کندبنوش و منتظرِ رحمتِ خدا می‌باشگَرَت هواست که چُون جَم به سِرِّ غیب رَسیبیا و همدمِ جامِ جهان نما می‌باشچو غنچه گرچه فروبستگیست کارِ جهانتو همچو بادِ بهاری گره گشا می‌باشوفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنویبه هرزه طالبِ سیمرغ و کیمیا می‌باشمریدِ طاعتِ بیگانگان مشو حافظولی معاشرِ رندانِ پارسا می‌باش مسافر مهتاب...ادامه مطلب
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 16:38

بی گمان در من کسی ترانه می خواند

شعر می بافد قصه می سراید

کسی که در من زمزمه می کند ترانه های را که به فراموشی سپردهام

او در من زندگی می کند

او به من نهیب می زند

امروز برایم خواند :

من مرغ لاهوتی بدم ، دیدی که ناسوتی شدم

دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم...

او مرا می داند

او مرا خوانده است

او تمام من است ...

مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 14:19

روی صورتم از گذر زمان دو خط باریک افتاده آن هم در گوشه های لب!به گونه ای میفریفتم خود را که خوب است بیشتر خندیده ای!صادقانه گفته ام ، خود را میفریبم ،آدمی که بین دو ابرویش چین افتاده یک تابلو ایست دارد با اخم می گوید آهای آدمها ، آهای زندگی بس کن !ولی من که بازی آموز خوبی از روزگار نبودم سیلی خوردم و خندیدم زندگی و آدمهایش با دل ریش من به صلح نیامدند!این خط ها که وا می روند روی صورتم حالا دیگر رد اندوه نام گرفته اند ... مسافر مهتاب...ادامه مطلب
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 14:19

انتقال مظهر زندگی دوباره است. انتقال بهاری است پس از زمستانی سرد و طولانی. برای پرورش یافتن، حرکت کردن و زندگی کردن، مرگ کهنه ها را بپذیرید.

مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 14:19

فردا میخوام  برم دانشگاه برای تسویه حساب ، ۹۵/۶/۲۹ دفاع کردم  و سرم  رو گذاشتم  از دانشگاه اومدم بیرون مسافر مهتاب...ادامه مطلب
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 181 تاريخ : سه شنبه 30 فروردين 1401 ساعت: 23:24

سر صبحی وقت برای نوشتنم خوش افتاده  بود  اما نارفیقی در کنارم بود  که روا نبود  پیش او دست به دامن قلم ببرم  و این شد الهه کلمات ازمن روی بر تابید...در رویا خود  را روی ریسمانی دیدم بر فراز دو دریا  که یکی غرق در طوفان و باد های سهمگین بود آن دیگری در پس فریبندگیش گردابی مکنده را آبستن بود  و من روی طناب  راه درازی را می بایست طی کنم  راه بی پایانی...من بند باز نیستم  و تاول های راهی که آمده ام لب باز کرده اند  و در من از طوفان های گذر کرده  درد های فراوانی به یادگار است ...من مثل آن میهمان ناخوانده ایم  که مرا از پنجره پس فرستاده اند  و من چنگ انداخته ام به زلف پنجره  گوشهایم را گرفته ام   تا صدای درنده و سهمگین طوفان را نشنوم  چشمهایم را بسته ام  تا  قطره های بلا را نبینم  اما  تنم خیس و خسته و زخمی است از حقیقتی که جریان دارد  حقیقت سیال و سیاهی که مرا می بلعد حقیقتی که من انکارش  می کنم  بیشتر و بیشتر مرا در میان میگیرد  خدای من  زندگی مرا چه فرض کرده است  مگر من همان دختر مو فرفری  ۷ ساله نیستم  که دنبال همبازی هایم  توی میدانی محله قدیمی می دویدم  و فقط نگران این بود که باز زمین نخورم  باز زانوهایم زخمی نشود  ! اما باز زمین به زانو هایم  زخم میزد  و من دوباره می دویدم من از کودکی های به کرات خاطره پرواز کردن  روی زمین را دارمبی راهه رفتم چیست ؟یاد این شعر مولانا افتادماز خون من آثار به هر راه چکیده استوندر پی من بود و به آثار مرا یافت...من بوی خون می دهم و او  آن بی رحم بد سگال مسافر مهتاب...ادامه مطلب
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 128 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:57