نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
«سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی»؟
#تو_خود_آفتاب_خود_باش_و_طلسم_کار_بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
#دکتر_محمد_رضا_شفعیی_کدکنی
#از_بودن_سرودن
به طرز عجیبی این شعر را دوست میدارم و بارها و بار خواندم وشنیدمش فکر کنم اگر روزی ۱۰ بار بخونمش قطعا قبل یه ماه انقلاب میکنم....و چه اندازه به این جریان زندگی ساز من نیازمندم
مسافر مهتاب...برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 155