اما امید یک رشته نامرئی بود که از آهنگ کلام کسی تو ی مغزم تنیده شد و از شوره زار دل به سان جوانه ای سر بر آورد و این فاطمه بیچاره آفتاب شد تابید،باران شد و بارید و خاک شد ریشه هایش راپی گرفت...من آدم امیدهای بسیارم...
مسافر مهتاب...برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 96