حال غریبی دارد او که در گردابی مکنده ذره ذره بلعیده میشود اما نه به ریسمانی چنگ می اندازد نه دست و پایی میزند...همه عبارت هایش را در گرداب بغضی نشکفته قورت می دهد و اشک هایش را ، آن شراره های ملتهب آتش گرفته را زیر شیشه های دودی عینکش پر میدهد...نومیدی گاهی میشود حقیقتی زنده یقینی بی بازگرد...
پ ن :من به هنگام شکوفایی گلها در دشت باز برخواهم گشت ...واژه ها طغیان می کنند و دقیقه ها کم می آورند و من سر در گمراهی زمانه...
مسافر مهتاب...برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 82