چرا نمی کشد مرا خدای چشمهای تو

ساخت وبلاگ

چرا نمی کشد مرا خدای چشمهای تو

 میان آب و آتشم برای چشمهای تو

 قسم به ساحت غزل،دقیقه ای هزار بار

 دلم عجیب می کند هوای چشمهای تو

چقدر با ستاره ها به لحن آب و آینه

 شبانه حرف می زنم به جای چشمهای تو

 از آن شبی که دیدمت،همان یکی دو قرن پیش

 نشسته ام کنار دل،به پای چشمهای تو

 سکوت گاه گاه تو مرا شکنجه می دهد

 خدا کند که بشنوم صدای چشمهای تو

 اگر چه شرم می کنم بگویمت که شاعرم*

 ولی تمام این غزل فدای چشمهای تو

 

*می دونی چرا شاعر نشدم  همون یکی دو قرن پیش یه جایی خوندم متقدمین برآن بودند برای شاعر بودن باید بیست هزار بیت یا یه چیزی در این حوالی از بر باشی وقتی به میانه این بیت ها که رسیدم با همان طبع خام خود در یافتم که  نمی شود، آخر  وقتی حافظ ، سعدی ، مولوی و فردوسی آن مابقی ...همه بدیعیات و معانی را بنام برده اند  ...خلاصه اش این شد که بیت های که سر می خورد از رقص قلم  روی دفترم یا گاه راه رفتن می پیچد توی سرم را به هیچ نمی گیرم ...چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟؟ 

اما این غزل فرهاد سالاری را با صدای مصطفی راغب دوست دارم و چشم های تو ...

این هم بشنفیدش ...

مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 90 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:37