می خواهم دوباره باشمت...

ساخت وبلاگ

این روزها بازنده میدان من ، آن دختر مغرور آن سالهای من است/ که سرش را محکم می گرفت بالا و مدام با چرتکه تجربه دیگران می کوبید/ به/ سر آن یکی که سرشار از زندگی بود... آخر همه حساب کتابهایش خراب از آب در آمده! طفلکی معصوم من همه اش سرش به حساب و کتاب بود و دودوتا چهارتا هایش  و مدام در گوش آن یکی بکن نکن می کرد....مبادا لاک بزنی! مبادا دل به ببازی !جواب بابا چه میشود اگر دلت برود!...مانتو هایت مبادا کوتاه در بیاید! یقه ها بسته ! عطر و ادکلن حذف! آرایش کم و کمرنگ تر ! دیگران چه می گویند !!! شال های بلند  و رنگ های تیره مواظب زلف هایت باش! مبادا به کسی دست  یا دل یا تکیه بدهی !! مبادا عشق بیاید ،مواظب من مغرورت باش!...همه این ها را با تو سالها آمده بودم با همه شایستگی و بایستگی که تو خواستی نهایتش ناکامی هر دویمان بود بانو...! آنچه تو جهد کردی از اّب در نیامد  من همه شور جوانیم به باد رفت...  عشق به سیمای یک زن ۴۰ ساله نمی آید  لاک های بنفش را توی اداره نمی زنند ...غریبه نیستی بانو، با هم ، همه آن روز ها را باخته ایم ...

اما ، اعتراف می کنم بانو می خواهم دوباره باشمت ...من آدم یواشکی های هولناک ،آدم دل های لرزان بی تپش ، نیستم...

 بانو من همان سنگ صبور سالیان توام ....هر چند که نمی دانم تا کجایی این نا کجا  تاب می خورم...

 

مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 110 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:37