گفتم ببینمت...

ساخت وبلاگ

 گفتم ببینمت شاید که از سرم دیوانگی رود
زان دم که دیدمت دیوانه تر شدم ...
با یک خیال خام افتاده ام به دام 
از ره به در شدم دیوانه تر شدم 
گفتم ببینمت تا بی قراری از جانم به در رود
هم بی قرار و هم شوریده سر شدم

دیوانه تر شدم
گفتم ببینمت شاید شراره از جانم فرو کشد
دیدم تو را و همچون شعله های آتش شعله ور شدم
از ره به در شدم دیوانه تر شدم 
با یک خیال خام افتاده ام به دام 
از ره به در شدم دیوانه تر شدم ...

از آن دست ترانه های است که پروازت می دهد تا همان ناکجایی که آبادی ندارد...کاش میشد یک دم ببینمت!

مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 89 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:37