مجبور شدم آخر جواب بدم
گفتم که برم خورده از من اجازه نگرفتین و اونجا دیگه خونه مادر جونتون نیست ...قلبم تالاپ تولوپ زد از دهنم در اومد انگار ، چشام چپکی می رفت ، گفتم اونجا خونه منه و پولشو دادیم ، سخت بود ، حرف زدن برام از سکوت کردن سخت تر بود ، انگار تو یه صحنه نمایش وسط نور و تصویر صدا گیر کرده بودم جایی بودم که نباید می بودم اما بالاخره اولین کنش من با کسانی که تابه حال خیلی در برابرشون ملاحظه کردم شکل گرفت ...آدمها قدر محبت رو نمی دونن و معنی سکوت از روی ناراحتی رو هم به حساب تو سری خور بودن لحاظ می کنن اما من یه تکونی به خودم دادم و خیلی مودبانه گفتم اما این آدمهای مارک دار برند پوش آیا معنی ادب رو می فهمن آیا الان تفهیم شدن که باید برای هر دخل و تصرفی از صاحب خونه باید اجازه گرفت....
برچسب : نویسنده : fanoooooosa بازدید : 110